فردای زلزله،پای در ارگ بم گذاشتم
خشت ها داشتند جان می دادند
که چینه ی نیم ریخته ای صدا زد:
"من
مانده ام
تنهای">تنهای تنها...
بغض ارگ ترکید
و نخل ها سرشان را پایین انداختند
کمی آنطرف تر ،مادر قنات از ته دل واخون می داد و می خواند:
"من مانده ام تنها،میان سیل غم ها...
نارنج ها سراغ ایرج را می گرفتند
و من مانده بودم،بی پاسخ و آزرده حال
و یک شهر پر از گلپونه های مانده در خاک...
#عباد_صادقی
چشم انداز...
ما را در سایت چشم انداز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zaarcha بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 23:05